۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

پایان یک دوره دیگر از زندگی من (کنکور)

سلام دوستای عزیزم اول از همه بگم که دلم براتون خیلی تنگ شده بود

خب امروز کنکور تجربی دادم دو روز پیش هم هنر فردا هم ایشالا زبان رو میدیم و تامام

اول از هنر بگم

وسایلم رو توی یه نایلون اماده کردم

2تا مداد و یه پاکن و یه تراش و یه بسته دستمال تو جیبی و 4تا شکلات و کارت ورود به جلسه
سنجاق قفلی و کیفمو هم زدم زیر بغلم و 5 دقیقه به 7 زدم بیرون و تو حیاطمون منتظردوستم موندم

مامانم از پشت پنجره اتاقش سعی میکرد ارومم کنه و از پشت پنجره قبل رفتنم بوسیدمش

باباهم تا زمانی که سوار ماشین شدم بدرقه کرد

ازصبح که بیدار شده بودیم بابا ذکر میخوند برام و میگفت چیا بگم تا استرسم کم شه

و من تماما بی حس بودم نمیدونستم چه مرگم شده و سوار ماشین شدم

دوستم از گواهی سلامت گفت که باید چاپش میکردم و با خودم میاورم ولی من این کار رو نکردم

پس دوباره ماشین رو برگردوند تا گوشی بابام رو بردارم و اگه چیزی خواستن نشون بدم پیامکش رو

شناسنامم رو هم جا گذاشته بودم که برداشتمش

وقتی رفتیم به محل آزمون جای پارک نبود و یه قسمت جا بود و دوستم باید پارک دوبل میکرد

گفت خیلی وقته پارک دوبل نکرده که ماشین جلویی حرکت کرد :/ تو عقب جلو کردن ماشین بود

که ماشین جلوییش هم رفت و یه عالمه جا برای پارک پیدا شد :/
رفتیم داخل و من دوتا از دوستام که مدت خیلی زیادی بود ندیده بودمشون رو دیدم و همو بغل کردیم
بهار و نرگس ...
سرجلسه کنکور هنر از وقتی که نشستیم تا وقتی که عمومی ها پخش شد حرف میزدیم و میخندیدم
عمومی ها سخت تر از انتظارم بود و خب سررشته ای هم توی تخصصی ها ندارم همونطور که میدونین
و آره اینگونه گذشت
کنکور تجربی
با مقنعه آبی کاربنی رفتم نمیدونم دقیقا چه رنگیه ولی قشنگه و از 4 سال پیش که خبرنگار شده بودم داشتمش
اما راجبش چی بگم؟ به معنای واقعی خراب کردم
سرجلسه کوفتگی بدن بدی داشتم
صدای مراقبا و اینور اونور رفتنشون و صدای پشت بلندگو اعصابمو بهم میریخت
تقریبا اول یا وسط عمومی ها بود که پریود شدم
همش نگران بودم نکنه نکنه نکنه از جام پاشم و ببینم همه جا قرمزه؟
جلوی این همه آدم انگشت نمایی چیزی نشم؟
عذاب آور بود اونم خیلی خیلی زیاد
یه عالمه سوال بود که میتونستم حل کنم اما نشد
همش فکر میکردم چی به مامانم اینا بگم
همه چی برعکس بروفق مراد بود
صبح که لباس میپوشیدم این آهنگ قمیشی تو سرم بود
اونقدر عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اونقدر زنده بمونم که به جای تو بمیرم!
وات دا فاک :/ چرا این ؟ من ک اینو گوش ندادم اصن
و به این فکر میکردم چقدر خودخواهانس و چقدر طرف عاشق زندگی کردن بوده
که دیدن مردن معشوقشو بهونه علایقش قرار داده!

اما جدای از اینکه الان قاطی سندم پریودیمم حالم خوبه مهم نیست چی بشه من راه خودمو پیدا میکنم

  • Rosa Morningstar
  • Friday 31 Mordad 99

چند ثانیه قبل تر

 

چند شب پیش رو تختم نشسته بودم و تقریبا دم دمای صبح بود

و من به آسمونی که هنوز تیره و تار بود زل زده بودم

به مامانم که هنوز تا اون ساعت از دردی که میکشید بیدار بود

گفتم بیا آسمونو ببین چند لحظه دیگه بهترین حس دنیا رو بهت میده

ازم خواست که تنهایی ببینم چون اونقد حالش خوب نبود که با من بیاد لب پنجره

تا اومدم دوربین رو تنظیم کنم که برای خودم فیلم کوتاه بگیرم آفتاب طلوع کرد

اون طلوع آفتاب و بعدش که خورشید کامل میاد بیرون برام جذاب نبود و نمیخواستمش

اون چند لحظه قبل که آسمون ترکیبی از آبی و نارنجی بود رو میخواستم

هنوز متوجه منظورم نشدین؟

بذار با یه مثال دیگه بگم

وقتی میخوای کسی رو ببوسی اون بوسه که پوست طرف رو حس میکنه قشنگ نیست

یعنی نه که نباشه چرا هست اما قشنگ تر از اون چند ثانیه قبلشه

که تو ذهنت تصمیم به بوسیدنش میگیری و هنوز پوست هاتون از هم فاصله داره

کنار مامانم نشسته بودم و اینارو براش میگفتم و باحوصله تاییدم میکرد

قبلا زیاد با هم حرف نمیزدیم زیاد افکارمو باهاش درمیون نمیذاشتم

ولی الان همش دلم میخواد باهاش حرف بزنم تا همو بیشتر و بیشتر بشناسیم

یه مثال دیگه بگم قشنگ تر از مسافرت رفتن اون تصمیم گرفتن و روز قبلشه

که همش تو سرت میچینی میخوای کجاها بری و چیکار کنی

یا همون اولش که از خونه میای بیرون و راهی میشی

این چند لحظه های قبل رو به آغوش بکشین و بیشتر بهش فکر کنین

برام از این چند لحظه های قبل بنویسین

مطلب قبلی هم تازه نوشته شده

چنل زدم اینم آدرسش


my_fucking_land

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 5 Mordad 99

سیب زمینی :/

همش میخواستم بیام راجب این دوتا چیزی که تو سرمه بنویسم و خب وقت نمیکردم

اما اگه ننویسم تمرکزم بیشتر بهم میریزه

اخه مثل ی سیب زمینی کوچیک ک توی قابلمه خالی افتاده

و یکی داره هی قابلمه رو تکون میده و صداش کلافم کرده

هولی کرپ چه تشبیهی :/

خب مورد اول

خواستم بگم به این فکر میکردم که احیانا اگه امسال دستآورد خاصی نداشته باشم

اصلا و ابدا ناراحت نمیشم یا به این دید که همه میگن وای ی سال از عمرت رفت یا وای فلان شد نگاه نمیکنم

هروقت چنین چیزیو از زبون کسی میشنیدم بهش میگفتم که فرق چندانی نداره که تو 70 سالگی بمیری یا 71 سالگی

هرکس توی تایم زمانی زندگی خودش پیش میره

اما جدای از اون من یک سال و چند ماهه که زندگی شگفت انگیزی دارم

از نظر من شگفت انگیز چجوریه؟ پس نوشته های غمگینم چی میگه؟

بگم براتون که از نظر من شگفت انگیز یعنی تک تک لحظاتت رو دوست داشته باشی

چه غمگین چه شاد چه معمولی و چه پرهیجان

روزهایی رو داشتم که از شدت اندوه توان هیچ کاری رو نداشتم

تا دلتون بخواد به در و دیوار فحش و ناسزا گفتم

احساس کردم جونم ب لبم رسیده میدونی از اون شبا که هر ثانیش قطره قطره حونتو میگیره

اما جیجی جیجینگ  من زنده موندم صبح شد و من فردا رو دیدم

و من عاشق تک تک لحظاتی بودم که خانوادمو بغل میکردم و میبوسیدمشون

بهشون میگفتم چه بی اندازه دوستشون دارم

از تک تک لبخندایی که روی چهرشون نقش بست لبریز از شادی شدم

از شاد کردن دوستام و حرف زدن باهاشون لذت بردم

با علاقه به آسمون زل زدم و باز هم باهاشون حرف زدم

با داداشم لحظات بی نظیری رو تجربه کردم

اگه خدایی نکرده فردا رو نبینم بازم خوشحالم

قسمتی از زندگیم بود که من آدم متفاوتی بودم

غمگین و ناامید و افسرده و حساس و فلان و بهمان

چند وقت پیش یه نگاه سرسری به دفترخاطرات 2 3 سال پیشم انداختم

دیگه اون نوشته های غمگین ب جونم چنگ نمیزد

دیگه خوندنشون اشکی رو جاری نمیکرد

من به تمسخر خودم نشستم و خوشحال شدم از اینکه

اشتباهاتم و اطرافیانم منو به چیز دیگه ای تبدیل کردن

و من باز سرشارم از زندگی 💙😝🤞

و آره نظرات رو بستم اگه نظری دارین میتونین تو پست بعدی که راجب اون فکر دومیه هستش بنویسین

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 5 Mordad 99
بدلندز تشبیهی فیزیکی از ذهن منه

که به سرزمین های فرسایش یافته

و غیرقابل کشت گفته میشه
موضوعات
پیوندها