ساعت 2 بودکه رفتم بخوابم و اینقد از این شونه به اون شونه شدم

که صدای بوق کرنومترم منو متوجه کرد که ساعت 3 شده

نمیدونم چی منو ساعت 5 بیدار کرد

نسیم خنکی ک از پنجره میوزید و منی که توی خواب و بیداری متوجه زیبایی آسمونی که هنوز روشن نشده بود شدم

یا روشن کردن کولر و منی که توی خواب و بیداری پنجرم رو بستم

نمیدونم شایدم کار گوشیم با باتری نیمه جونش بود

هرچی که بود بعدش 35 دقیقه جون کندم تا بخوابم و بعد که دیدم نمیشه یهو تو سرم جرقه زد که بنویسم

و بله همین که بیان رو باز کردم مامانم از خواب بیدارشد و اومد گفت داری چیکار میکنی؟

و خب نمیشد راستشو بگم گفتم دارم جواب مشاورم رو چک میکنم :/

خب از نسیمی که به طرز شگفت انگیزی پوستمو لمس میکنه هم گفتم دیگه از چی بگم

آها بگم براتون که سلنا و جولیا یه آهنگ خیلی قشنگ درباره اضطراب دارن

و چند وقت پیش که داشتم اجراشونو میدیدم تونستم به درک بیشتر از خودم برسم

بله من از بچگی با این حس مزخرف سر و کله میزدم و امسال هم متوجه شدم چیزی نیست که با خوردن قرص برطرف شه

(آهنگشو براتون ضمیمه میکنم)

بگم براتون از حس حمایتی که این روزا به شدت از خانوادم دریافت میکنم

که بهم میگن ایشالا هرچی دوست داری قبول شی و بخونی

که هرشهری دوست دارم برم هر دانشگاهی حتی آزاد و همین

ازم میخوان ادامه بدم نگران نباشم و هوامو دارن و این خیلی خوبه نه؟

چند روز پیش با احساسات مبهم و آشفته ای سر و کله میزدم

فهمیدم توی رابطه چقدر برای من فهمیده شدن و اون شخصیت فرد جذاب تر از هرچیز دیگه ایه

البته دلم میخواد اینو بازترش کنم ولی دیگه خیلی شخصی میشه و باید محدود و رمزدار بنویسم که الان حوصلشو ندارم

این روزا حالم خوبه اگه استرسی هست فکری هست دردی هست از سر استرس کنکوره اما جدای از اون؟ خب من بینهایت خوبم