همش میخواستم بیام راجب این دوتا چیزی که تو سرمه بنویسم و خب وقت نمیکردم

اما اگه ننویسم تمرکزم بیشتر بهم میریزه

اخه مثل ی سیب زمینی کوچیک ک توی قابلمه خالی افتاده

و یکی داره هی قابلمه رو تکون میده و صداش کلافم کرده

هولی کرپ چه تشبیهی :/

خب مورد اول

خواستم بگم به این فکر میکردم که احیانا اگه امسال دستآورد خاصی نداشته باشم

اصلا و ابدا ناراحت نمیشم یا به این دید که همه میگن وای ی سال از عمرت رفت یا وای فلان شد نگاه نمیکنم

هروقت چنین چیزیو از زبون کسی میشنیدم بهش میگفتم که فرق چندانی نداره که تو 70 سالگی بمیری یا 71 سالگی

هرکس توی تایم زمانی زندگی خودش پیش میره

اما جدای از اون من یک سال و چند ماهه که زندگی شگفت انگیزی دارم

از نظر من شگفت انگیز چجوریه؟ پس نوشته های غمگینم چی میگه؟

بگم براتون که از نظر من شگفت انگیز یعنی تک تک لحظاتت رو دوست داشته باشی

چه غمگین چه شاد چه معمولی و چه پرهیجان

روزهایی رو داشتم که از شدت اندوه توان هیچ کاری رو نداشتم

تا دلتون بخواد به در و دیوار فحش و ناسزا گفتم

احساس کردم جونم ب لبم رسیده میدونی از اون شبا که هر ثانیش قطره قطره حونتو میگیره

اما جیجی جیجینگ  من زنده موندم صبح شد و من فردا رو دیدم

و من عاشق تک تک لحظاتی بودم که خانوادمو بغل میکردم و میبوسیدمشون

بهشون میگفتم چه بی اندازه دوستشون دارم

از تک تک لبخندایی که روی چهرشون نقش بست لبریز از شادی شدم

از شاد کردن دوستام و حرف زدن باهاشون لذت بردم

با علاقه به آسمون زل زدم و باز هم باهاشون حرف زدم

با داداشم لحظات بی نظیری رو تجربه کردم

اگه خدایی نکرده فردا رو نبینم بازم خوشحالم

قسمتی از زندگیم بود که من آدم متفاوتی بودم

غمگین و ناامید و افسرده و حساس و فلان و بهمان

چند وقت پیش یه نگاه سرسری به دفترخاطرات 2 3 سال پیشم انداختم

دیگه اون نوشته های غمگین ب جونم چنگ نمیزد

دیگه خوندنشون اشکی رو جاری نمیکرد

من به تمسخر خودم نشستم و خوشحال شدم از اینکه

اشتباهاتم و اطرافیانم منو به چیز دیگه ای تبدیل کردن

و من باز سرشارم از زندگی 💙😝🤞

و آره نظرات رو بستم اگه نظری دارین میتونین تو پست بعدی که راجب اون فکر دومیه هستش بنویسین