اونجوری که میخواستم نشد ولی نوشتم و حتی ادیت نزدم و آره اون چیزی که میخوام رو فردا مینویسم

قرار بود صبح زود بیدارشم ولی چون شب قبلش از بیداری دل نکنده بودم به سختی و با صدای مامان نزدیکای ظهر بیدار شدم

حس خاصی نسبت به امروز نداشتم ولی ته مهای دلم احساس میکردم یه چیزی امروزمو متفاوت میکنه

پس بدون مقدمه از ادامه روزم میگم

امروز رفتم دوش گرفتم میخواستم شیو کنم که تصمیم گرفتم با بدن خودم یکم مهربون باشم

بعدش که آن شدم از سر شوخی به یکی از دوستا (پسر) گفتم که امروز با هم لایو بذاریم

داشت بهونه میاورد و منم برای اذیت کردنش ادامه دادم حرفارو

یک ساعت بعد حدودا دیدم لایو زده و برای من دایرکت فرستاده تا جوین بدم

ولی من احساس کردم دوست ندارم لایو برم پس خودمو زدم به اون راه و آف شدم

داشتم راجب این نظر میدادم که مامانم کدوم مانتوشو بپوشه

که در کمال ناباوری تصمیم بر این شد که دوتا مانتویی که تابستون گذشته گرفته و هنوز نپوشیده برای من باشه

یهو گوشیم زنگ خورد و من یادم رفته بود رو سایلنت بذارمش با نگاه متعجب مامان مواجه شدم که منتظر بود بگم کیه

منم گفتم فلان دوستمه (دختر) که میخوایم با هم ویدیو کال کنیم و گوشی مامانمو برای ویدیو کال گرفتم

رفتم لایو و از اونجایی که کل امروز تصمیم گرفته بودم از سوتین استفاده نکنم موهام رو اطراف تاپم پخش کردم

سلام دادم و با چرت و پرتاشون رفتم جلو 5 6 نفر هم بیشتر نبودن و حقیقتا لایو خوبی نبود

چون حتی نمیتونستم حرف بزنم و جواب دوستم "نون" که اومده بود و گفت چطوری رو تایپ کردم و این باعث شد تعجب کنه

که جریان چیه و من تایپ کردم ب مامانم گفتم ویدیو کال با "الف" هستش و اگه الان جواب تورو بدم لو میرم

خلاصه که من لایو رو پیچوندم و زدم بیرون و توی این مدت "عین" کسی که توی چند تا پست اشاره کردم که عاشقشم

و داداشش "ح" اومد تو لایو ولی نموندن و رفتن زود

نیم ساعت بعد بود گمونم که به "نون" دایرکت زدم که لایو جریانش فلان بود و بعد گفتم کجایی و اینا گفت بیرونه

نمیدونم چیشد که یهو گف درو باز کن اومدم خونتون و من خوشحال شدم چون دلم براش تنگ شده بود

به داداشم گفتم که "نون" داره با داداشش میاد و کتاب مطالعاتشو ول کرد و زد بیرون

شلوار سندبادی خردلیمو روی شورتک ست تاپم پوشیدم و حتی وقت نکردم تاپم رو با تیشرتی چیزی عوض کنم

رو تراس نشستیم و کلی خندیدیم و یهو طی یه تصمیم یهویی با یکی از دوستای مشترکمون ویدیو کال کردیم

سه نفره کلی خندیدیم و یکمم غیبت کردیم

بعد یک ساعت کنار هم بودن اونا رفتن و من برگشتم اتاقم پیراشکی هایی که مامان درست کرده بود رو برای شام دادم به داداشم

خودمم یه بسته نودل باز کردم و نوش جان نمودم بعد برگشتم

یکم با دوستم "میم" حرف میزدم که تصمیم گرفتیم ویدیوکال کنیم

پس بهش گفتم اسکایپ نصب کنه چون تنها نرم افزاریه که با لپ تاپم میتونم ویدیو کال کنم

حدودا یک ساعت و هشت دقیقه صحبت کردیم و حقیقتا بعد دو سال دوستی و نزدیک ترین دوستای هم بودن اولین ویدیو کالمون بود

بعد ویدیو کال شروع کردم ب گوش دادن آهنگای اسپاتیفای دوست داشتنیم

بعد ک به کاراش رسید پایه بازی مسخره و من در آوردی من شد

تا جایی ک تونست خودشو نگه داره نخوابه با من حرف زد حتی آهنگایی که گفتمم دانلود کرد

آهنگایی که " آیدا " ی عزیزم گفت رو به آهنگای مورد علاقم تو اسپاتیفای اضافه کردم

چند تا آهنگ برای " الف میم " آپلود کردم و لینک دادم تا دانلود کنه

بعد هری استایلز عزیزم رو پلی کردم تا بیام و خدافظی کنم با عشقی که بالاخره تصمیم گرفتم دفنش کنم

البته بین نوشتنم هنوز با " الف میم " حرف میزنم

و اینو بگم اینجای نوشتنم رسیدم به آهنگ sweet creature

and no one can bring me home now :)
 


 

امشب کلی خندیدم و کلی حرف زدم و کلی خوندم و کلی فکر کردم

حتی لا به لای آهنگام و یاد آوری خاطراتم توی بازی مزخرف من در آوردیم گریه کردم

ولی تصمیم گرفتم توی ساعات دوست داشتنی شبم بعد خوردن پیراشکی رضوی مورد علاقم

به همه خاطرات لعنتیم و یاد آوریام پایان بدم تا خودمو از بند ته مونده های احساساتم رها کنم

و آره اگه تا اینجای نوشته اومدید باید بگم تازه الان شروع شد

هنوز نمیتونم برگردم نوشته های روزای شکستنم رو بخونم و نمیتونم آتیشش بزنم

حتی نمیتونم آخرین عکسی که ازش دارم رو پاک کنم ینی نمیخوام که پاک کنم میخوام تا ابد یادم بمونه کی بود

کی رفت و چرا رفت و با من چیکار کرد و چه تاثیری رو زندگیم گذاشت

آره نمیتونم آنفالوش کنم و استوریاشو نبینم یا براش کامنت نذارم یا کامنتاشو بی جواب بذارم

ولی میخوام نسبت به اونا بی تفاوت رفتار کنم و یکی از دوستای دورم در نظر بگیرمش

شاید حتی بیخیال شم که تابستون ببینمش ولی مطمئنم ته مونده های احساسم امشب دفن میشه

دیگه به یاد نمیارم که دلش نمیومد باهام خدافظی کنه و وسط حرف زدنم خوابش میبرد

یا اینکه وقتی از دست اذیت کردنام کلافه میشد و من ذوق میکردم

یا روزایی ک جفتمون لجبازی میکردیم یا روزایی که من قهر میکردم حتی روزایی که گریه میکردم و از حرف زدنم میفهمید

وای چقد دلم براش تنگ شده اما نه اینا اشکای اخره که برای اون ریخته یمشه

میخوام بنویسم و بعد آهنگمو پلی کنم و برقصم و اینقد برقصم که یادم بره چقد برام خاص بود

که اون شخصیتش چقد با تمام پسرای زندگیم متفاوت و خواستنی بود

اما تموم شد اون تنها پسر روی کره زمین نبود و شاید من ساخته شدم برای تنهایی

شاید باید همه چیو بسپارم به خدا تا چیزی اتفاق بیفته که اون میخواد و به صلاح من باشه

نمیدونم کی بود با "میم" حرف میزدم و صحبت این شد که من با بودن کنار اون و عشق اون

میشم کسی که از تمام خواسته های زندگیش و آرزوهاش دست کشیده

و آره انگار یه دوراهیه بین عشق و آرزو و هر دو این ها اینقد عجیبه که شاید اصلا هیچکدومشونو به دست نیارم

ولی باید به سمت کدومشون برم؟ حداقل برای کدومشون تلاش کنم؟

و آره من تصمیم گرفتم قید عشق رو بزنم حتی اگه تا آخر زندگیم دیگه پیداش نکنم :)

و آره من امشب ب خودم قول میدم دیگه بهش اهمیت ندم و دیگه کسی نباشم ک استوریشو ریپلی میکنه

دیگه لایوش دو نفره نزنم باهاش یا حتی جوین ندم حتی با اکانت مامانم انفالوش کنم

آره خداحافظ حس قشنگ و خواستنی من

 

و آره دلم خواست طولانی بنویسم تا هرکسی حوصله خوندنش رو نداشته باشه