http://uupload.ir/files/mus8_photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9-%DB%B1%DB%B1-%DB%B0%DB%B3_%DB%B1%DB%B1-%DB%B0%DB%B9-%DB%B0%DB%B9.jpg

یه خواب دیدم

مثل همیشه درهم و عجیب بود

با اینکه این روزا جز خودم و اهدافم و یکم هم "فلانی" به چیز دیگه ای فکر نمیکنم

ولی خواب عجیبی دیدم که به چیزایی که افکارمو مشغول کرده اصلا مربوط نیست

هنوز دبیرستانی بودم و با بچه های کلاسمون رفته بودیم اردو به یه شهری

هممون رفتیم شهر بازی

یه وسیله خیلی ترسناک و خیلی خیلی بلند بود

صندلیاشم جوری تنظیم شده بود که وحشتو بیشتر کنه

من از بلندی میترسم و اگه بالای ساختمون باشم

هزار بار صحنه افتادنم رو میبینم

و این فوبیای من باعث شده که عاشق شهربازی باشم!

عجیبه ولی من شهر بازیو به ساحل و خرید و باغ وحش و هرمکان دیگه ای ترجیح میدم

البته جز کنسرت خواننده های مورد علاقم! آره شهربازی دومین مورد علاقمه

داشتم میگفتم رفتیم بلیط گرفتیم و سر جامون نشستیم

اروم شروع شدو میچرخید تا بالا ترین نقطه ممکن و قشنگ سروته میشدیم

نمیدونم چیشد ولی یجوری بود که انگار میخواستم پرت شم و دوستم دستمو گرفته بود

میگفتم میخوام دستتو ول کنم و تمومش کنم و اون میگفت که نمیذاره اینکارو کنم

اینقدر تند شد که وحشت افتادن هزار بار برام تکرار شد

وقتی اون چرخشای پیاپی تموم شد احساس کردم نمیتونم نفس بکشم

بعدش ی جا ثابت موندم ... نمیتونستم حتی سرمو راست کنم و سرگیجه شدیدی داشتم

(مگه میشه تو خواب اینجوری بشه آخه :/ )

بعد که این حال مزخرف تموم شد گشتم دنبال بچه ها که باهاشون برگردم هتل

ولی کسی نبود تا اینکه یکی از بچه هامون منو دید

بهش گفتم انگار فراموشی گرفتم نمیدونم کدوم هتلیم و کدوم اتاقم ... وسایلمم نمیدونم کجاست

براش عجیب بود و منو تا یه جایی راهنمایی کرد

وارد اتاق که شدم دیدم همون دوستم با کسی که ازش به شدت نفرت دارم کنار هم نشستن و میگن و میخندن

جای منم کنار خودش اماده کرده بود که بیام بخوابم

ولی من بدون اینکه حتی سلام بدم همه چیو جمع کردم و رفتم یه جای دیگه

که یهو معلم یا نمیدونم سرپرستمونو دیدم که گفت آفرین کار درستی کردی!

نمیدونم شاید این خوابم یه نشونه باشه با توجه به پستای قبلی که رابطم با اون دوستمو کم رنگ تر کنم

تا خودش تصمیم بگیره که هرجا که خوشحالش میکنه باشه و کنار آدمایی باشه که حس خوبی بهش میدن

و من به تصمیمش از صمیم قلب احترام میذارم

یاد آهنگ بیلی افتادم

I’ve learned to lose you, can’t afford to

من کسی بودم که همیشه رفتن آدمای اطرافمو دیدم

چه کسایی که به خاطر اشتباهاتم ولم کردن و فرصت دوباره ای ندادن

چه آدمایی که بخاطر سو تفاهمات رفتن

چه ادمایی که رفتن چون انتخاب خدا بودن

و چه آدمایی که به دلایل دیگه رفتن

شاید وقتش باشه اینبار من از زندگیاشون برم تا فرصتی بدم که ادمای مناسب دیگه ای وارد زندگیم شن

هرچند همیشه یه جای خالی برای تک تکشون نگه میدارم اونم به حرمت دوست داشتن عمیقم

و خاطرات خوب و لحظه های شاد گذشته

 

همون اهنگی که به یه تیکش اشاره کردم