14 سال پیش پا توی زندگیم گذاشتی و زندگیمو از این رو به اون رو کردی !

حقیقتا که تا یه جایی خیلی معصوم و مظلوم و دوست داشتنی بودی

همش بغلت میکردم و باهات مثل عروسک کوچولوم رفتار میکردم

میترسوندمت ... به گریه مینداختمت که بغلت کنم نازت کنم! (دیوونه بودم واقعا!)

یا لباس دخترونه تنت میکردم میگفتم اگه دختر بودی هم ناز میشدیا!

(الان برعکس شده من لباسایی که براش کوچیک میشه رو میپوشم :/ )

الان دقیقا برعکس شخصیت بچگیت شدی

قبل به دنیا اومدنت همش عروسکمو بغل میکردم و فکر میکردم که تویی!

یه جاهایی بهت حسودی میکردم ، یه جاهایی هم نادیدت میگرفتم ،  ولی رابطه ما خیلی عجیب تر از این حرفاست

با 4 سال اختلاف سنی گاهی جوری رفتار میکنیم که انگار دشمن همدیگه ایم و گاهی هم انگار که دو قلو ایم

قبلنا بیشتر دوست داشتی که یه چیزی پیدا کنی که مچمو بگیری و بلند داد بزنی ماماااان و بعد بری لوم بدی

دوتامون اینجوری بودیم و شده بودیم بلای جون همدیگه

ولی همون روزا هم به شدت به وجود همدیگه وابسته بودیم و اگه نبودم دلتنگیات شروع میشد

تو یکی از محدود آدمایی هستی که میتونم بشینم و باهاشون راجب چیزایی که دوست دارم حرف بزنم

چیزایی مثل نظر دادن راجب لهجه و صدای خواننده ها و بازیگرا و سبکاشون و توانایی هاشون! بهتر از کارشناسا😂

دیدن اَواردز ها و حدس زدن برنده ها و نظر دادن راجب اجراهاشون و بررسی کردن همه چیشون!

بحثای الکیمون سر علایق متفاوتمون ...

همشون کنار همدیگه شیرینن و برای من داشتن تورو تبدیل به یه خوشبختی کردن...

2  3 سالی میشه که میتونیم تقریبا رازنگهدار همدیگه باشیم

و این خیلی خوبه چون فک نکنم بتونم دوستی مورد اعتماد تر از تو داشته باشم

البته من یه وقتایی بیشعور بازی در میارم و تهدید میکنم که اگه فلان کاریو نکنی رازتو فاش میکنم 😂

هرچند میشناسی منو و میدونی اینکارو نمیکنم

بهت گفتم هنوز هیچی از من نمیدونی و توام بم میگی که خیلی چیزا بم نمیگی

ولی خب فهمیده تر که بشی این مسئله تغییر میکنه مطمئنا

یاد وقتایی افتادم که تو ذهن هردومون یه چیز میگذره و وقتی میزنیم زیر خنده کسی نمیدونه چقدر دیوونه ایم

خیلی وقتا که عصبانیم میکردی توانایی اینو داشتم با کله برم تو دیوار و اینقد بکوبم بهش که خون بپاچه

و خب این تویی دیگه یه آذری مغرور و کله شق و آتیش پاره ! (آذر معنی آتش میده!)

وقتایی که صدای همدیگه رو مسخره میکردیم ...

یا وقتایی که گشادیتت رو میذاری کنار و توی کارا کمک میکنی تا زودتر بشینیم باهمدیگه فیلم ببینیم ...

یا وقتایی که سر سیب زمینی سرخ کرده و بستنی و چیزایی که مشترکا دوست داریم دعواهای الکی میکنیم😂

وقتایی که کنارم میای و پیشونیمو میبوسی و بعد کوتاه تر بودن قدمو مسخره میکنی و من به بزرگ شدنت میبالم!

داشتن یه داداش کوچیکتر از داشتن خواهر کوچیکتر یا بزرگتر یا برادر بزرگتر هم شیرین تره

خوشحالم که خدا تورو به من داد

برات آرزو میکنم که پیوند خواهر برادریمون همیشه محکم بمونه و فقط یه پیوند خونی نباشه

میدونم آرزوت اینه که یه گیمر معروف شی

یا اینکه یه مهندس کامپیوتر بشی که کارش فقط کار کامپیوتری نباشه و چیزی فراتر از این حرفا باشه

و از ته دلم آرزو میکنم بهش برسی

چون از وقتی که خودت رو شناختی این رو میخواستی ... درست از 5 سالگی!

و میدونم بهش میرسی اگه بدونی داری با خودت و زندگیت چیکار میکنی

ولی خب در نهایت زندگی خودته

من به عنوان یه خواهر بزرگتر فقط کنارت میمونم تو هر شرایطی

تا مطمئن باشی که همیشه یه حامی داری و یکی هواتو داره حتی وقتی حواست به خودت نیست...

تولدت مبارک داداش کوچیکه