دوست ؟! 2

کل زندگیم بعضیا اسم دوست رو روی خودشون گذاشتن

تا ازم استفاده کنن ... تا بهشون اعتماد کنم ... تا تنهاییشون رو پر کنم

مطمئنم تو خوبی به هیچکدومشون کم نذاشتم

ولی چیزی که فهمیدم این بود که من برای هیچکدومشون کافی نبودم!

هیچوقت یاد نگرفتم توی دوستی باید چطور باشم که از اینور و اونور بوم نیفتاده باشم!

بعدنا فهمیدم بعضیاشون دوست داشتن که از یه طرف بوم بیفتم

همیشه چه ظاهرا چه باطنن خوبیشونو خواستم و خودشونم میدونستن یا میدونن

ولی من همیشه توی دوستیام یه ترس عمیق داشتم

اونم طرد شدن بوده ... که ساده ازم بگذرن ...

انگار که هیچوقت نبودم! ...

این باعث میشد که بعد از رفتنشون توی خودم دنبال عیب بگردم

که همیشه از خودم بپرسم چرا!

شاید اگه خیلی جاها میتونستم چیزی که تو ذهنم میگذره رو بگم

اونا نمیرفتن یا روابطم ادامه پیدا میکرد

ولی من در عین اینکه خیلی جاها قدرت بیان قوی دارم

یا جسارت بالا برای حرف زدن

یه جاهایی هم لال میشم!

شیاطین ذهنم توانایی حرف زدن و انجام هرکاریو ازم صلب میکنن

و نتیجش این میشه که میشینم و ساعت ها فکر میکنم که چیشد!

چیزی که بهش فکر میکنم این روزا اینه که

مثلا شما با یکی خیلیی صمیمی هستین!

بعد اون با دشمن شما هم صمیمی باشه!

میتونین به چنین رابطه ای ادامه بدین؟ میتونین اون شخص رو دوست خودتون بدونین؟

میتونین اعتماد کنین؟ و وانمود کنین که اتفاقی نیفتاده؟!

حقیقتا که من نمیتونم

درسته دوستش دارم ... حرفمو میفهمه ... افکارمون تا حدودی شبیه همه

ولی نمیتونم باهاش ادامه بدم!

حتی بعضی وقتا که فکر میکنم میبینم زبون تند و تیزش اینقد بم کنایه زده که ...

جدا من چرا اینقدر توی روابطم داغونم؟

مشکل از کجاست؟ من یا آدمایی که فکر کردم دوستمن؟

متنفرم از اینکه باز تهش نمیتونم همه حرفایی که میخواستم بزنمو بنویسم و فقط همینا از مغزم تراوش کردش

انگار که بقیه افکار مربوط به این موضوع توی ذهنم گوله گوله شدن و از صافی مغزم نمیگذرن!

چی گفتم یهو! یاد فصل پنجم زیست دهمم افتادم !

منم یه دوست واقعی میخوام :) که خوبی نرسونه ولی خوردمم نکنه :) چیز زیادیه؟

  • Rosa Morningstar
  • Friday 1 Azar 98

دوست؟!

توی تمام سالای عمرم آدمای زیادی اطرافم بودن که اسم دوست رو روشون گذاشتم

اما هیچوقت آدمی نبوده که واقعا دوست من باشه!

شاید بگین مگه میشه ؟ خب بذارین براتون توضیح بدم

تا 6 سالگی عملا دوستی نداشتم

فقط با دخترای هم سن و سالم تو فامیل بازی میکردم

که خب اکثرا به دعوا ختم میشد

کل بچگیم به کل کل با دوتاشون میگذشت "جیم" و "کاف" رو میگم

همیشه میخواستن چیزی که من دارم رو داشته باشن و این منو عصبانی میکرد

و تا اینجای زندگیم هنوز رابطمون با هم اوکی نشده خیلی ولی بهتر شده

کوچه ما دختری نبود که من باهاش بازی کنم پس گذشت تا من رفتم مدرسه

از اونجایی که مدیر فامیلمون بود و عمم معاون بود بچه ها رابطه خوبی بام نداشتن

و تا جایی که میتونستن سعی میکرد اشک منو در بیارن

اونجا بود که تخس بار اومدم و اشک اکثرشونو در آوردم و تلافی کردم

سال چهارم با یکیشون صمیمی شدم که سال پنجم با یکی دیگه صمیمی شد و منو فراموش کرد :(

البته دوم که بودم دوست بزرگتر از خودم (3 سال بزرگتر) پیدا کردم "لام"

چون تازه اومده بودن کوچمون و هم مدرسه ای بودیم حسابی رفیق شدیم

داداششم یه سال ازم بزرگتر بود سه تایی بازی میکردیم و رفت و امد زیاد داشتیم

دوستیمون تا اواخر هفتم من تقریبا ادامه داشت که داداشش فوت کرد و از این شهررفتن

دوستی ما کمرنگ شد چون هم سن و سال هم نبودیم و اونم غمگین بود

و من نمیدونستم چجوری باید از دردش کم کنم و از وقتی که رفتن تا الان فقط همدیگه رو 5 دقیقه دیدیم اونم وسط خیابون!

شیشم که بودیم کلاسمون 10 نفر جمعیت داشت که 9 نفرمون با هم صمیمی شدیم و راهنمایی هم هم کلاسی شدیم

اون یه نفر پارسال توی ی تصادف مرد!

از اون 9 نفر توی راهنمایی 7 نفرمون اکیپ شدیم و تا نهم دوست بودیم

مسیر انتخاب رشته مارو جدا کرد و دبیرستان شدیم 5 نفر

2 نفرمون سال یازدهم از شهر رفتن شدیم 3 نفر

همون سال بین من و یکی از اون دوتا روابط قاراشمیش شد و تموم شد !

این یه نمای کلی از روابط دوستی من بود

این وسط دوستیای دیگه هم بود که کمرنگ بود و یه جاهایی پررنگ شد

من اول دهم با یکی دوست شدم که همونجا که قاراشمیش شد اونم توی جریان بود و رابطم باهاش تموم شد

سال یازدهم با یکی که از خودم یه سال کوچیکتر بود صمیمی شدم که اواخر سال از شهر رفت

و بعدش دیگه دوستای جدید پیدا کرد و با اینکه در ارتباط بودیم رابطمون کمرنگ شد

دوازدهم شدیم یه اکیپ 4 نفره که خب من با یکیشون که از راهنمایی هم کلاسی بودیم صمیمی تر شدم

اینکه این مطلب رو نوشتم برای این بود که راجب همین یک نفر که خط قبلی معرفیش کردم میخواستم حرف بزنم

که خب پست بعدی میگم

  • Rosa Morningstar
  • Friday 1 Azar 98

من خیلیــ تنهآمــ

من می خواهم زندگی ام بگذرد .

من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم

نه برای این که زندگی را دوست دارم .

"پرویز "حرف های من نباید تو را ناراحت کند .

امشب خیلی دیوانه هستم .مدت زیادی گریه کردم .

نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم .

تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند .

مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم .

پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم

کاش می توانستم مثل ادم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم .

کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند .

کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد

و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند …

آخ تو نمی دانی من چقدر بدبخت هستم .

من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم

ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم.

من خیلی تنها هستم

#فروغ_فرخزاد

"از نامه های #فروغ_فرخزاد  به #پرویز_شاپور"

 

نمیدونم چرا چند روزه مودم اینقدر داغون شده و اینقد تکستام غمگین شده

ولی روش کار کردم و به زودی درست میشم

  • Rosa Morningstar
  • Friday 1 Azar 98

شده عایا

شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟

شده در خواب ببینی که تو را قرض کند ؟
بروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند ؟

شده در گوش ِ تو گوید که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش ِ کسی تا که شوم رازْ تو را …؟

شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی ؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی ؟

شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه ی او ؟

به همان حال بگویی که تو مجنون ِ منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون ِ منی

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد ؟
گره ات کور شود غم به روانت برسد ؟

که روی دیدن ِ او تا که کمی شاد شوی
بروی در بغلش تا که تو آباد شوی

که بگوید که تو تعریف ِ همان عشق ِ منی
بروی یا نروی هر چه شود جان ِ منی

گره ات باز کُنَد تا که تو بینا بشوی
که غمت باز شود تا که تو معنا بشوی

شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر
گره ای کور شدم تا که شدی یک دل ِ پیر

همه در خواب ولی عشق ِ تو بیدار بِماند
همه پل های دلم بی تو چو دیوار بِماند

من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
همه عاشق شدنم رفت تو منظور ِ منی

که تو رفتی و دلم بی تو همان سنگ شدُ
همه این عشق رَوَد تا که دلم جنگ شدُ

نکند بد بشود آخر ِ این قِصه ی بد
نکند تلخ شود آخر ِ این غُصه ی بد

 

میخندم - علی یاسینی

  • Rosa Morningstar
  • Monday 27 Aban 98

من در جهانی دیگر

من به تئوری جهان های موازی اعتقاد دارم

اسم بعدی که همه توشون به جایی که میخواستن رسیدن رو گذاشتم A87

میخوام بگم من کجای اون دنیا جا دارم

ساکن شهر نیواورلنز هستم یه زندگی نسبتا مهیج دارم و میرم تو دل دردسر

یه جورایی سرکشم و شخصیت قوی ای دارم

با موهای مشکی و کوتاه پسرونه ، لباس های مشکی و گاهی هم آبی یا سورمه ای

و الان هم گوشه ی کافه نشستم و به موسیقی جاز که همیشه تو این شهر جریان داره گوش میدم

و احتمالا یه هنرمند یا یک دانشجو کامپیوتری چیزی ام!

کیک بوکسینگ کار میکنم و عاشقشم

تقریبا میشه گفت دوستای محدودی دارم و با همین محدودها هم صمیمی نیستم

شایدم برعکس دوستای خوبی داشته باشم و برای هم هرکاری کنیم

نیمه گمشده یا پیدا شده ای ندارم و این احتمالا فرق من و دوستامه

کسی قضاوتم نمیکنه و من شادتر از همیشم

میخندم ... میرقصم ... با زندگی جریان دارم ...

شایدم نوی دنیای دیگه من توی یه آزمایشگاه خیلی خیلی پیشرفته ام

یه روپوش سفید تنمه و به فکر نتایج تحقیقات جدیدی ام که با چند تا دانشمند روش کار میکنیم

یا شاید یه هنرمندم با موهای نیمه بسته و لباسای رنگی شده که غر میزنه و از خودش ایراد میگیره D:

یا یه دکتر باشم که سفر کرده به یه منطقه نسبتا محروم

و شب که همه چی آروم میشه کنار بچه ها میشینه و براشون از ستاره ها میگه

یا یه کارآگاه جنایی که مشغول حل پرونده جدیدشع

شایدم توی بعد ابر قهرمانا باشم و چند وقت پیش توی یه صحنه مبارزه مرده باشم :/

یا یه خواننده که مشغول نوشتن آهنگ جدیدشه

 

من که نه ولی یکی مثل من توی یه دنیای دیگه اینجوری زندگی میکنه

و من براش آرزوی موفقیت و شادی میکنم

برام بنویسید شما کجای بعد A87 هستید؟

اینم یه آهنگ با حال و هوای خوب

Love Myself - Hailee Steinfeld

 

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 26 Aban 98

چیزی به نام پریودی!

هرچقدر که از این تغییرات هورمونی فرار میکنم باز بهش میرسم!

اصولا آدم شادی ام 😀 و این تغییرات منو تبدیل به آدم دیگه ای میکنه☹️

جوری که احساس میکنم شخصیتم عوض شده و الان اون یکی فاطمه شدم!

چون علائم سندرم پیش از قاعدگی برای من به شدت واضحه!

چند وقت پیش یکی از بچه ها که دانشجوی روانشناسیه یه فرم فرستاد

راجب علائم و این چیزا بود و به من گف مشکلم نسبتا حاده 😑

میخوام چن مورد از مشکلاتی که ممکنه دخترا باهاش مواجه شن رو بگم

که اگه آقایون میخونن بدونن با چی طرف هستیم و حداقل اندکی درک کنن🙄

اضطراب داشتن - افسرده شدن - گریه ناگهانی - عصبانی شدن - بی خوابی - تغییر اشتها و ...

یا علائم جسمی مثل سردرد - دلدرد - کمردرد - جوش زدن و ...

خیلیا توی این دوره سراغ قرص یا درمونای گیاهی میرن و خب منم گیاهیو ترجیح میدم

یکی از بدترین اتفاقاتی که برای من میفته اینه که

به شدت علاقم نسبت به انجام کارای معمول کم میشه! و این دیوونم میکنه 🤯

بگذریم نمیخوام جزئی حرف بزنم میخوام کلی حرف بزنم

از بچگی جوری بزرگمون کردن که اکثرا دید اشتباهی نسبت به این جریان داریم...

مثلا دیدم طرف بخاطر اینکه پریوده نمیتونه روزه بگیره اما نباید پدرش بفهمه!

پریود شدن و نشدن انتخابی نیست! اتفاقیه که برای بدن میفته

و این یه هدیس از طرف خدا که رحم پاک سازی میشه

این تابو باید شکسته شه که اینقد خاص باهاش رفتار شه جوری که چیز زشته!

انگار که گناهه و ازش خجالت میکشن!

آره چیزی نیست که داد بزنی بگی من پریودم!

ولی باید اینقد عادی بشه که مثلا استادت که مرد باشه ازت بپرسه چرا فلان روزیو نیومدی

بتونی بگی پریود بودم و حالم خوب نبود! نه اینکه بگی سرم درد میکرد

(این یه مثال فرضی بود!)😕

من تا چند وقت پیش با این مسئله اینجوری رفتار نمیکردم!

وقتی نیاز به تعویض نوار داشتم اونو پنهانی با خودم تا دستشویی میبردم!

الان به صورت عادی دستم میگیرم!

و من اولین کسی بودم که این مسئله رو به زبان ساده به برادر 12 سالم گفتم

تا دعوامون به حداقل برسه و کمتر سربه سرم بذاره که به جنون نرسم جیغ بزنم!

البته الان بزرگ شده و 14 15 سالشه :/

یه مورد دیگ که برام پیش اومد این بود که تابستون رفته بودیم مسافرت شمال

و من به طور ناگهانی پریود شدم و هنوز مغازه ها باز نشده بود و منم چیزی همراهم نبود

7 صب بود حدودا! و میدونین که من دیگ نمیتونستم برم تو دریا!

البته که هیچوقت نمیرفتم ولی خب از اونجا که شب گذشته بچه ها رو خیس کرده بودم

درصدد انتقام از من هم بودن! که البته من بهشون گفتم تا بدونن عذر موجه دارم! (خدا بهم رحم کرد!)

به شدت کسل و بی اعصاب بودم و دلم میخواست گریه کنم

تا اینکه رفتم به یکی از خانومای اون اطراف گفتم که پریود شدم و بهم نواربهداشتی داد

و جالب بود اول دور و بر رو نگاه کرد و وقتی بهم داد ازم خواست زیر شالم نگه دارم

میدونین حرفم اینه این تابوها شکسته شه

نمیدونم چرا نوشتن اون چیزی که تو سرمه برعکس حرف زدن راجبش اینقدر سخته

 

پ.ن: وبلاگتونو چک میکنم و اگه وقت کنم نظر میذارم اگه هم نه که لایک میکنم فک نکین نیستم ^-^

همین دیگ تا درودی دیگر بدورود :/

(وی میکروفون را پرت کرده و کتاب ب دست گوشه اتاق در هم میپیچد)

  • Rosa Morningstar
  • Friday 24 Aban 98

برای شما

یه چند وقتیه که احساس میکنم بچه های بیان بی انگیزن یا بی حالن یا سردرگمن

یا نمیدونم درگیر یه چیزی ان

دلم میخواست میتونستم برای همتون یه دعوت نامه بنویسم و بفرستم

که بگم همه تون هردغدغه و هرمشکلی دارین بذارین زمین

بیاین دور همدیگه فلان جا جمع بشیم

یکی یکی از چیزی که دوست داریم حرف بزنیم و به همدیگه انگیزه بدیم

از فرداشم زندگیمونو ادامه بدیم

جالب میشد نه؟

یه عالمه لبخند یه عالمه حس خوب

من اعتقاد دارم یه آدم نمیتونه همیشه شاد باشه ولی 90 درصدش انتخابیه

قوی باشین دوستای خوبم

از زندگی تخس تر باشین و برای شاد بودن لجوج باشین

پ.ن: اینجانب یک عدد دپرس هستم اونم بعد از دیدن کارنامه امروز :(

سه تا آزمون دادم و سه تاشونم یه نتیجه داشتن! ینی یک تراز!

خداااااااااااااایااااااااااااااااا آخههه چرااااا ... مث لاستیک پنجر پییس بادم خالی شد

چرا اشتباهاتم از 32 تا کمتر نمیشههههههه😭😭

  • Rosa Morningstar
  • Friday 17 Aban 98

صرفا جهت قر دادن 😂

اینجانب یک عدد نسبتا خسته بعد از آزمون نسبتا دشوار امروز هستم!

از آزمون بگم که هنوز نمیدونم چیکار کردم ولی زمان کم آوردم

تمام این دو هفته رو با این چن تا آهنگ که براتون میذارم قر میدادم

وسط درسا هم امکان داشت که با خودم بخونم

امیدوارم دوسشون داشته باشییین

آخرین آهنگ هم قر دادنی نیست ولی قشنگع

و اینکه سه تا از مطالب قبلیم رمز داره اگه رمز خواستین بگین!

به بچه های بیان رمز رو میدم

همین دیگ خوش باشیین

Halsey - Greveyard

Dua Lipa - Don't Start Now

Rosalia - Di Mi Nombre

پ.ن : آهنگ آخر نسخه اجرای رزالیا توی مراسم mtv عه

چون از نسخه اصلیش قشنگ تر بود اینو گذاشتم

 

 

  • Rosa Morningstar
  • Friday 17 Aban 98

ساکن زمیـن!

خب حقیقتا خودمم نمیدونم نوشته های این پست قراره به کجا ختم بشه

ولی خب سعی میکنم چیزایی که توی گفت و گوی دیشب سران مجلس اهالی بدلندز بیان شد رو بگم

(قبلا بهشون میگفتم شیاطین ذهنم  و الان که ذهنم رو به بدلندز تشبیه کردم بهشون میگم ساکنان بدلندز!)

خب شروعش اینجا بود که ما معمولا به چیزایی که توی انتخابشون نقشی نداشتیم افتخار میکنیم

ماه تولدمون! شهرمون! کشورمون! زبانمون! پوستمون! و ...

اما این اشتباهه ، نیست؟!

ما همه اهالی یک منظومه و یک سیاره ایم

به این فکر میکردم که اگه تعصبات رو کنار بذاریم مرز بندی کشورا بی معنی میشه

شاید اونوقت حتی دیگه از جنگ هم خبری نباشه

اونوقت شاید هممون همدیگه رو دوست داشته باشیم!

اما این یه گوشه ای از حرفا بود

چند تا از عکس های هالوینی رو میدیدم

یه عده از هم وطنان به مسخره کردن و تیکه انداختن مشغول بودن

 که چرا بعضیامون مناسبت هایی مثل ولنتاین و هالوین که مربوط به ما نیست رو جشن میگیریم

بعد کنارش مثلا روز کوروش رو گرامی میداریم!

 که خب من در جواب این دوستان میگم چرا سخت میگیری اخوی!

اگه با جشن یا مناسبتی حال میکنی توام جشن بگیر

اگه هم حال نمیکنی بذار اونا که این چیزا رو دوست دارن لذت ببرن

کلا دنیا رو سخت نگیر بذار بگذره بره ... شاد باش دوست عزیز...

تو انتخاب نکردی که کجا زندگی کنی و این مراسم ها بسته به موقعیت جغرافیایی آدماست خب!

و اگه تو جای دیگه ای متولد میشدی اونوقت مثل ما نوروز رو جشن نمیگرفتی یا ...

یسری دیگه از هم وطنان هم عکسای رنگاوارنگ میکاپ های هالوینیشونو گذاشته بودن

جالب بودن و خیلیاشون زحمت کشیده بودن ! ولی خب حاجی یکم ابتکار به خرج میدادی

تا چشم کار میکرد جوکر و پنی وایز دیدیم که!

قرار نیست بگن واو فلانی چقد خفن شده یا حرفای دیگ ...

تمام این جشن ها و فستیوالا برای شادبودنه!

یکی از آیتمای مهم لباسه که خب اصلا این رو فاکتور گرفتن و انگار نه انگار!

یه لباس مجلسی پوشیدن و رفتن پارتی دارن میرقصن!

جا پوشیدن لباس مجلسیت میتونی حتی یه دامن از مامان بزرگتو بپوشی و بزنی بیرون!

ولی خب زیبایی جشن هالویین به چیزای خنده دار و ترسناکشه

و به نظر من برای کسایی که به چیزای ترسناک علاقه دارن باحاله

اینکه برای این جشن داستانای ترسناک اماده کنی و شب زنده داری کنی

بازیای فالگیری و غیب گویی و این چیزا باحالش میکنه دیگ؟

کاش میشد جدا از بحث خودنمایی کردن اگه میخواین این روزو جشن بگیرین همه آیتم هاشو اجرا کنین

وقتی که رفتم گریمای دوستان فرنگی رو ببینم دیدم عه وا اینا چقد متفاوتن با بچه هامون!

اکثرا انتخاب کردن که استایل فلان خواننده یا فلان بازیگر رو داشته باشن

یا نمیدونم چیزای ساده! یا یه چیز متفاوت ! یا چیزایی که خودشون دوست دارن!

(نمونه های گریم و استایل رو ادامه مطلب میذارم)

من اگه امسال توی این جشن شرکت میکردم دوست داشتم که بیلی آیلیش باشم!

اینکه اکثر جشنا مثل هالوین و نوروز و ... جنبه خودنمایی بگیره منو کفری میکنه

تو کل دنیا بین تمام جشنای همه کشورا من عاشق هالوینم هرچند هیچوقت جشن نگرفتمش

ولی دوست دارم 3 روز تو این حال و هوا باشم

از جمله بقیه جشن ها و فستیوال های مورد علاقه من تو سرتاسر دنیا میتونم به این ها اشاره کنم :

ماردی گراس نیولورلنز

موسیقی جاز نیواورلنز

کوچلا کالیفرنیا

جشن جادوگران آلمان

سامرفست آمریکا

فستیوال برف و یخ چین

جشن سال نو چینی ها

فستیوال فانوس تایلند

روزمرگ مکزیک

گلاستونبری انگلیس

  • Rosa Morningstar
  • Monday 13 Aban 98

اگه امشب برم

شاید شنیدن چنین حرفی از آدمی که تماما سعی میکنه شاد باشه یه چیز عجیب باشه

ولی من هرازگاهی چند دقیقه به این فکر میکنم

که اگه الان بمیرم برای آخرین دقایقم میخوام چیکار کنم؟ کدوم کارامو انجام ندادم ؟ و هزارتا سوال دیگه

میشه گفت 90 درصد مواقع جوری حرف زدم یا برخورد کردم انگار قرار نیست صبح فردا رو ببینم

و اگه قرار باشه امشب برم یا اصلا هروقت دیگه ای

مطمئنا اولین چیزی که میخواستم که برای بار آخر داشته باشم بغل کردن آدماییه که دوستشون دارم

و فکر کنم این یکی از موردهاییه که هممون توی اولین مورد طبقه بندیش میکنیم

اما بعدش؟ شاید حسرت نگفتن حرفایی که باید میگفتیم

و من مطمئنم بابت تمام لحظاتی که زندگیو سخت میگرفتیم افسوس خواهیم خورد

لحظه ای که از فلان حرف فلانی ناراحت شدیم

لحظه ای که درکش نکردیم و ازش لذت نبردیم

و چقدر زیادن این لحظه ها ... کتابایی که فقط خوندیم و به عمق مطلب فکر نکردیم

فیلم هایی که دیدیم و پایان های بازشون رو تصور نکردیم

مطالبی که نوشتیم و به اون چیزی که برداشت میشه فکر نکردیم

یه وقتایی بشینیم فکر کنیم شاید فردا نباشیم

اگه فردا نباشی امشب افسوس کدوم کاراتو میخوری؟

چه حرفیو امشب میزنی؟ چه کاریو امشب انجام میدی؟

برام بنویس

 

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 12 Aban 98
بدلندز تشبیهی فیزیکی از ذهن منه

که به سرزمین های فرسایش یافته

و غیرقابل کشت گفته میشه
موضوعات
پیوندها