سلام بیانی های دوست داشتنی

خیلی وقت بود نبودم و حس و حال نوشتن نبود ولی برگشتم

خب اول از همه بگم بله با رتبه 2 هزار هنر نتونستم نقاشی شهر ها و دانشگاه هایی که دوست دارم رو بیارم

با 6 هزار زبان هم مورد علاقه هام رو نیاوردم

و در نهایت دانشجوی بیوتکنولوژی دانشگاه آزاد تهران مرکزی شدم

بله رشته ام رو دوست دارم و 3 سالی میشه که آگاهانه عاشقشم

براتون بگم از لحظه ای که نتایج اومد و دیدم چه بلایی سرم اومده

رفته بودیم لب دریا تا یکم از استرسی که اون روزا داشتم کم شه

همینجوری برای یکی از دوستام ویدیو مسیج میفرستادم که دیدم یکی گفت نتایج اومد

با دستایی ک میلرزید و قلبی که آروم و قرار نداشت بالا و پایین میپریدم

از بین 31 انتخابی که کرده بودم میدونستم ته ته تهش رو انتخاب 10 وای میسته

همه دورم حلقه زده بودن نتیجه رو ببینن و قرار بود شب بریم جشن بگیریم

ولی نتیجه اونی نشد که باید میشد و من شکستم اونم خیلیی بد

از همشون دور شدم و کلافه کنار موجای مرده لب ساحل قدم میزدم

دستام ک بی اختیار اینور و اونور میرفت

افکاری که تو سرم بود و اشکی ک نمیومد و منی ک خشکم زده بود

آروم بودم میگفتم سال دیگ خب کنکور میدم

ولی چهره بابام آرومم نمیکرد کلافم میکرد چون جوری رفتار میکرد انگار اون پس زده شده

پس همه برگشتیم خونه و نیم ساعتم نموندیم حتی

مزخرف بود ک اینقد سایت شلوغ بود ک نتایج دانشگاه آزادمو نمیتونستم ببینم

انتخابای اول ازادم که پرستاری بود و بعدش اتاق عمل و مامایی و هوشبری و اون ته مها حتی عکاسی

فراموش کرده بودم که بیوتک و ژنتیک و اینا رو هم زدم اونم بعد از پرستاری

و خب عمو و میم که حالشون گرفته شده بود برگشتن تهران و تا اخرشب نموندن

منم هی در حال رفت و امد از اتاق بالا به پایین بودم

هربار که یکی زنگ میزد بپرسه بیشتر بهم میریختم

دوستام همه سعی میکردن حالمو خوب کنن و بهم امید بدن

یهو سایت خلوت شد و اینا طبقه بالا بودم ک داداشم گفت کدتو بده و بهش دادم

یهو دیدم همه خوشحال شدن ک این رشته رو اوردم و حال و هواشون عوض شد

وقتی استوری کردم حدود 80 و خورده ای تبریک خورد و اینا

ولی من خوشحال نبودم بی حس بودم و وانمود میکردم لنتی من چقدر خوشحالم

و این بی حسیم بدون دلیل بود

ناراحت نبودم که دانشگاهم آزاده ... خب ینی بودم ولی اینکه آزاد تهران بود نظرمو یکم عوض کرده بود

یا از رشتم ناراضی نبودم دوسش دارم ولی خب میدونین ک حسی نداشتم تو اون لحظه

از اون روز تا دو روز بعدش روزای عجیبی بود

لوکیشن و عکسای دانشگاه رو میدیدم و حرفای بچه های ورودی 99 رو میخوندم

کم کم حالم یکم عوض شد ... وقتی دیدم هم کلاسیام ب نظر عشق درس میان و ب نظر هدف دارن

و الان؟ خیلی راضیم ... آره هزینه هام قراره زیاد باشه شهریه ثابت و متغیر و خوابگاه خصوصی و اینا :(

ولی میخام تلاشمو کنم و امیدوارم این بار دوباره ناامید نشم ...

از روزی ک نتیجه رو به همه گفتم حرفای مزخرف زیادی شنیدم که خیلیاش دلمو شکونده

ولی چیکار میتونم بکنم؟ بیخیال من عزیز بیا ازشون بگذریم ایشالا که فرداها بهتر باشه

راستی فردا چشن میگیرن برامون اونم مجازی :) کرونا لنت بتتت :)