۱۵ مطلب با موضوع «#کنکور_نوشت» ثبت شده است

شرح حال روز اعلام نتایج

سلام بیانی های دوست داشتنی

خیلی وقت بود نبودم و حس و حال نوشتن نبود ولی برگشتم

خب اول از همه بگم بله با رتبه 2 هزار هنر نتونستم نقاشی شهر ها و دانشگاه هایی که دوست دارم رو بیارم

با 6 هزار زبان هم مورد علاقه هام رو نیاوردم

و در نهایت دانشجوی بیوتکنولوژی دانشگاه آزاد تهران مرکزی شدم

بله رشته ام رو دوست دارم و 3 سالی میشه که آگاهانه عاشقشم

براتون بگم از لحظه ای که نتایج اومد و دیدم چه بلایی سرم اومده

رفته بودیم لب دریا تا یکم از استرسی که اون روزا داشتم کم شه

همینجوری برای یکی از دوستام ویدیو مسیج میفرستادم که دیدم یکی گفت نتایج اومد

با دستایی ک میلرزید و قلبی که آروم و قرار نداشت بالا و پایین میپریدم

از بین 31 انتخابی که کرده بودم میدونستم ته ته تهش رو انتخاب 10 وای میسته

همه دورم حلقه زده بودن نتیجه رو ببینن و قرار بود شب بریم جشن بگیریم

ولی نتیجه اونی نشد که باید میشد و من شکستم اونم خیلیی بد

از همشون دور شدم و کلافه کنار موجای مرده لب ساحل قدم میزدم

دستام ک بی اختیار اینور و اونور میرفت

افکاری که تو سرم بود و اشکی ک نمیومد و منی ک خشکم زده بود

آروم بودم میگفتم سال دیگ خب کنکور میدم

ولی چهره بابام آرومم نمیکرد کلافم میکرد چون جوری رفتار میکرد انگار اون پس زده شده

پس همه برگشتیم خونه و نیم ساعتم نموندیم حتی

مزخرف بود ک اینقد سایت شلوغ بود ک نتایج دانشگاه آزادمو نمیتونستم ببینم

انتخابای اول ازادم که پرستاری بود و بعدش اتاق عمل و مامایی و هوشبری و اون ته مها حتی عکاسی

فراموش کرده بودم که بیوتک و ژنتیک و اینا رو هم زدم اونم بعد از پرستاری

و خب عمو و میم که حالشون گرفته شده بود برگشتن تهران و تا اخرشب نموندن

منم هی در حال رفت و امد از اتاق بالا به پایین بودم

هربار که یکی زنگ میزد بپرسه بیشتر بهم میریختم

دوستام همه سعی میکردن حالمو خوب کنن و بهم امید بدن

یهو سایت خلوت شد و اینا طبقه بالا بودم ک داداشم گفت کدتو بده و بهش دادم

یهو دیدم همه خوشحال شدن ک این رشته رو اوردم و حال و هواشون عوض شد

وقتی استوری کردم حدود 80 و خورده ای تبریک خورد و اینا

ولی من خوشحال نبودم بی حس بودم و وانمود میکردم لنتی من چقدر خوشحالم

و این بی حسیم بدون دلیل بود

ناراحت نبودم که دانشگاهم آزاده ... خب ینی بودم ولی اینکه آزاد تهران بود نظرمو یکم عوض کرده بود

یا از رشتم ناراضی نبودم دوسش دارم ولی خب میدونین ک حسی نداشتم تو اون لحظه

از اون روز تا دو روز بعدش روزای عجیبی بود

لوکیشن و عکسای دانشگاه رو میدیدم و حرفای بچه های ورودی 99 رو میخوندم

کم کم حالم یکم عوض شد ... وقتی دیدم هم کلاسیام ب نظر عشق درس میان و ب نظر هدف دارن

و الان؟ خیلی راضیم ... آره هزینه هام قراره زیاد باشه شهریه ثابت و متغیر و خوابگاه خصوصی و اینا :(

ولی میخام تلاشمو کنم و امیدوارم این بار دوباره ناامید نشم ...

از روزی ک نتیجه رو به همه گفتم حرفای مزخرف زیادی شنیدم که خیلیاش دلمو شکونده

ولی چیکار میتونم بکنم؟ بیخیال من عزیز بیا ازشون بگذریم ایشالا که فرداها بهتر باشه

راستی فردا چشن میگیرن برامون اونم مجازی :) کرونا لنت بتتت :)

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 18 Aban 99

احتمالا پایان قضیه کنکور

نتایج اومد و من ریدم ! همین بای!

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 30 Shahrivar 99

پایان یک دوره دیگر از زندگی من (کنکور)

سلام دوستای عزیزم اول از همه بگم که دلم براتون خیلی تنگ شده بود

خب امروز کنکور تجربی دادم دو روز پیش هم هنر فردا هم ایشالا زبان رو میدیم و تامام

اول از هنر بگم

وسایلم رو توی یه نایلون اماده کردم

2تا مداد و یه پاکن و یه تراش و یه بسته دستمال تو جیبی و 4تا شکلات و کارت ورود به جلسه
سنجاق قفلی و کیفمو هم زدم زیر بغلم و 5 دقیقه به 7 زدم بیرون و تو حیاطمون منتظردوستم موندم

مامانم از پشت پنجره اتاقش سعی میکرد ارومم کنه و از پشت پنجره قبل رفتنم بوسیدمش

باباهم تا زمانی که سوار ماشین شدم بدرقه کرد

ازصبح که بیدار شده بودیم بابا ذکر میخوند برام و میگفت چیا بگم تا استرسم کم شه

و من تماما بی حس بودم نمیدونستم چه مرگم شده و سوار ماشین شدم

دوستم از گواهی سلامت گفت که باید چاپش میکردم و با خودم میاورم ولی من این کار رو نکردم

پس دوباره ماشین رو برگردوند تا گوشی بابام رو بردارم و اگه چیزی خواستن نشون بدم پیامکش رو

شناسنامم رو هم جا گذاشته بودم که برداشتمش

وقتی رفتیم به محل آزمون جای پارک نبود و یه قسمت جا بود و دوستم باید پارک دوبل میکرد

گفت خیلی وقته پارک دوبل نکرده که ماشین جلویی حرکت کرد :/ تو عقب جلو کردن ماشین بود

که ماشین جلوییش هم رفت و یه عالمه جا برای پارک پیدا شد :/
رفتیم داخل و من دوتا از دوستام که مدت خیلی زیادی بود ندیده بودمشون رو دیدم و همو بغل کردیم
بهار و نرگس ...
سرجلسه کنکور هنر از وقتی که نشستیم تا وقتی که عمومی ها پخش شد حرف میزدیم و میخندیدم
عمومی ها سخت تر از انتظارم بود و خب سررشته ای هم توی تخصصی ها ندارم همونطور که میدونین
و آره اینگونه گذشت
کنکور تجربی
با مقنعه آبی کاربنی رفتم نمیدونم دقیقا چه رنگیه ولی قشنگه و از 4 سال پیش که خبرنگار شده بودم داشتمش
اما راجبش چی بگم؟ به معنای واقعی خراب کردم
سرجلسه کوفتگی بدن بدی داشتم
صدای مراقبا و اینور اونور رفتنشون و صدای پشت بلندگو اعصابمو بهم میریخت
تقریبا اول یا وسط عمومی ها بود که پریود شدم
همش نگران بودم نکنه نکنه نکنه از جام پاشم و ببینم همه جا قرمزه؟
جلوی این همه آدم انگشت نمایی چیزی نشم؟
عذاب آور بود اونم خیلی خیلی زیاد
یه عالمه سوال بود که میتونستم حل کنم اما نشد
همش فکر میکردم چی به مامانم اینا بگم
همه چی برعکس بروفق مراد بود
صبح که لباس میپوشیدم این آهنگ قمیشی تو سرم بود
اونقدر عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اونقدر زنده بمونم که به جای تو بمیرم!
وات دا فاک :/ چرا این ؟ من ک اینو گوش ندادم اصن
و به این فکر میکردم چقدر خودخواهانس و چقدر طرف عاشق زندگی کردن بوده
که دیدن مردن معشوقشو بهونه علایقش قرار داده!

اما جدای از اینکه الان قاطی سندم پریودیمم حالم خوبه مهم نیست چی بشه من راه خودمو پیدا میکنم

  • Rosa Morningstar
  • Friday 31 Mordad 99

بین خواب و بیداری نوشت

 

ساعت 2 بودکه رفتم بخوابم و اینقد از این شونه به اون شونه شدم

که صدای بوق کرنومترم منو متوجه کرد که ساعت 3 شده

نمیدونم چی منو ساعت 5 بیدار کرد

نسیم خنکی ک از پنجره میوزید و منی که توی خواب و بیداری متوجه زیبایی آسمونی که هنوز روشن نشده بود شدم

یا روشن کردن کولر و منی که توی خواب و بیداری پنجرم رو بستم

نمیدونم شایدم کار گوشیم با باتری نیمه جونش بود

هرچی که بود بعدش 35 دقیقه جون کندم تا بخوابم و بعد که دیدم نمیشه یهو تو سرم جرقه زد که بنویسم

و بله همین که بیان رو باز کردم مامانم از خواب بیدارشد و اومد گفت داری چیکار میکنی؟

و خب نمیشد راستشو بگم گفتم دارم جواب مشاورم رو چک میکنم :/

خب از نسیمی که به طرز شگفت انگیزی پوستمو لمس میکنه هم گفتم دیگه از چی بگم

آها بگم براتون که سلنا و جولیا یه آهنگ خیلی قشنگ درباره اضطراب دارن

و چند وقت پیش که داشتم اجراشونو میدیدم تونستم به درک بیشتر از خودم برسم

بله من از بچگی با این حس مزخرف سر و کله میزدم و امسال هم متوجه شدم چیزی نیست که با خوردن قرص برطرف شه

(آهنگشو براتون ضمیمه میکنم)

بگم براتون از حس حمایتی که این روزا به شدت از خانوادم دریافت میکنم

که بهم میگن ایشالا هرچی دوست داری قبول شی و بخونی

که هرشهری دوست دارم برم هر دانشگاهی حتی آزاد و همین

ازم میخوان ادامه بدم نگران نباشم و هوامو دارن و این خیلی خوبه نه؟

چند روز پیش با احساسات مبهم و آشفته ای سر و کله میزدم

فهمیدم توی رابطه چقدر برای من فهمیده شدن و اون شخصیت فرد جذاب تر از هرچیز دیگه ایه

البته دلم میخواد اینو بازترش کنم ولی دیگه خیلی شخصی میشه و باید محدود و رمزدار بنویسم که الان حوصلشو ندارم

این روزا حالم خوبه اگه استرسی هست فکری هست دردی هست از سر استرس کنکوره اما جدای از اون؟ خب من بینهایت خوبم

 

  • Rosa Morningstar
  • Monday 30 Tir 99

تا 60 روز دیگر

 

نمیدونم دارم با خودم چیکار میکنم و حتی نمیدونم میتونم بهترین خودم باشم یا نه

حداقل برای این 60 روز باقی مونده باید از تمام دل و جونم مایه بذارم نه؟

جسمم خیلی خستس و روحمم همکاری نمیکنه

میخوام با بی رحمی تمام بال هامو ببرم و بچسبم به این میز و صندلی کوفتی

So yes, I'm leaving, but I'll be back

+امیدوارم اینبار سرحرفم بمونم و نه ناخونک بزنم ن برگردم

پس تا اون روز مواظب خودتون باشین

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 1 Tir 99

دوشنبه ای که بوی شنبه میده

یکمکی روزامو قاطی کرده بودم

تا اینکه برنامم دیروز تموم شد و از امروز باید جدیده رو شروع میکردم

اینبار برنامه هفتگیمو با آهنگ bloody valentine  و چند تا آهنگ دیگ نوشتم

درسته اینبار خبری از ایمجن درگنز نبود ولی هری استایلز همچنان عضو جدا نشدنی برنامه هفتگی منه

ساعت 5 صبح بیدار شدم اما هنوز شروع نکردم درس بخونم :/ ینی دو ساعت و نیم وقت تلفی تا اینجا!

همیشه گفتم 95 درصد حس خوب ادما دست خودشونه

چرا وقتی میشه صبح زود بیدارشی و توی این روز گرم ی دوش اب سرد بگیری غمگین باشی؟

چرا وقتی میشه نور خورشید صورتتو نوازش کنه باید بیحال باشی؟

وقتی میشه با یه لیوان قهوه ، چای یا آبمیوه یا حتی آب حس تازگی کنی از تخت خواب جدانشی؟

منم گاهی غصه میخورم

مثل وقتایی که از دیگران یه توقعات به جا دارم و منو ناامید میکنن

مثل وقتایی که با خانوادم دعوا میکنم

یا زمانایی که زمین میخورم و تنهام

اما نمیشه به اون حال مزخرف بها داد میفهمین که چی میگم؟

فقط میشه خندید و ازش گذشت

اما امان از اون 5 درصد چقدر سخت میکنه همه چیو وقتی پیش میاد

ولی حرفم اینه دست نکشید ادامه بدید خودتون خودتونو شاد کنید باشه؟

هوای تازه رو نفس بکش ... یه چیزی که دوست داری بخور ...

یه آهنگ قشنگ گوش بده ... با ادمایی که انرژی مثبت بهتون میدن حرف بزنید...

مثبت فکر کنید مثبت حرکت کنید غر نزنین و ازین چیزااااا

اینم چرت و پرتای سر صب منه چون حالم بسی خوبه

از حالتون توی این روزا برام بنویسین

+از این به بعد هرشب ساعت مطالعم و گزارش درسم رو توی وبلاگم قرار میدم
 

  • Rosa Morningstar
  • Monday 26 Khordad 99

مینویسم تا بعدها به یاد بیاورم

خواستم این لحظه ثبت شه

تمام لحظاتی که همراه نوشتن برنامه هفته آیندم

به موزیکای ایمجن درگنز و هری استایلز گوش دادم

چقدر دوستشون دارم چقدر دوستشون دارم چقدر دوستشون دارم ...

  • Rosa Morningstar
  • Saturday 17 Khordad 99

79 روز

به این فکر میکردم که بعد از 79 روز دیگه اثری از خیلی چیزها نیست

مثلا دیگه به این فکر نمیکنم که اه چرا خواب من تنظیم نمیشه

که هرشب قبل اینکه چشام رو ببندم با بالشتم حرف نمیزنم که ساعت فلان بیدارم کن

دیگه به دیوار اتاقم که نگاه میکنم نوشته های کنکورطوری نمیبینم

تمام این کتاب کارا و جزوه ها و چرت و پرتا میره دست بقیه کسایی که قراره شرایط منو تجربه کنن

دقیقا همین مرحلس که میفهمم حالا از چاله در اومدم و دارم میفتم تو چاه

دیگه چشمام رو روی هم میذارم و تا جایی که فکرم ازاد بشه چند روزی میخوابم

میرم با دوستم پیاده روی و بعد جلو تلویزیون لم میدم

با مامان و بابام تو دیدن یکی از قسمت های سریالای ترکیشون همراه میشم

بعدش میزنم کالکشن دزدان دریاییم رو از اول میبینم

بعدش تمام کالکشن فیلم های مارولم

سریالای نصفه نیمم

وای کالکشن کتابای سیپتیموس هیپ ام!

ب انسیه قول دادم برم شاهرود ببینمش

به ایدا قول دادم برم تهران ببینمش

وای انتخاب رشته هست کدوم شهر کدوم رشته

با چه سرعتی تمام ارامشم دوباره زیر و رو میشه

وای نه اصلا از همون لحظه ای که این 79 روز لنتی تموم شه باز روزشماری جدید شروع میشه

که هی بشمارم کی رتبم میاد کی نتایج دانشگاه و رشته میاد

بعدش باید اماده شم برم یه شهر دیگه و از خانوادم دورشم...

تجربیات جدید ... اشتباهات جدید ... ماجراهای جدید...

چقدر تشنه زندگی ام

چقدر عاشق تمام لحظات حالا و آیندمم

همه اینا سخته ولی ارزششو داره

مهم نیست چند بار بیفتم چند بار شکست بخورم

من هیچوقت عقب نمیکشمممم هیچوووقتتت

 

  • Rosa Morningstar
  • Wednesday 14 Khordad 99

107 روز روزشماری من

خب امروز تاریخ کنکور 99 مشخص شد

3 ماه و 16 روز باقی مونده یا میشه گفت 108 روز

و خب چون من کنکور هنر هم میدم یه روزش رو حذف میکنم و میگم 107 روز برام مونده

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت ولی کنکور هیچوقت عادلانه نبوده اینو میدونید

فقط باید تا روز آخر ادامه داد و کم نیاورد

یکی از سال یازدهمش پیوسته خونده و الان خسته شده

یکی هم از عید شروع کرده و الان کلییی به نفعشه

اون اولیه استراحتی نداشته و الان خستس دومیه استراحتشو کرده و الان داره پرانرژی ادامه میده

ولی خب اصلا و ابدا نمیخوام به این چیزا فکر کنم

میخوام امروز وضعیت الان خودمو آنالیز کنم


دقیق که نگاه میکنم حتی یادم نمیاد سه ماه دی تا اسفندم چطور گذشت

یجورایی جمع بندی فروردین ماهمو خراب کردم

و اردیبهشتم بهتر شروع شد

تا جایی که یادم میاد همش استارت بوده و استارت و استارت

همش جمعه های ازمون خوردم زمین و اتاقمو مرتب کردم و شنبه دوباره با برنامه هفته جدید شروع کردم

ولی اینقد احمق بودم که هروقت با خانوادم دعوا کردم با خودم لج کردم و درس نخوندم

هروقت مهمون اومد و رعایت حالمو نکرد بیشتر تو گوشه اتاقم خزیدم و درس نخوندم

یا حتی وقتایی که پریود شدم و درد داشتم سریع بهونه کردم و از درس دور شدم

ولی آخه چرا ؟ با کی لج میکنم ؟ خودم به نابودی خودم بلند میشم؟

هولی شت اصلا وضعیت جالبی نیست

اما از این لحظه قول میدم دیگه اینکارو نکنممم

 


اما اهداف

19 اردیبهشت : جمع بندی نسبی نیم سال اول دوازدهم و یکم نیمسال دوم

26 اردیبهشت : جمع بندی نسبی نیم سال دوم دوازدهم
و توجه ویژه به مبحث مشتق و فصل 3 فیزیک اگه هموقت شد مسائل شیمی 1


2 خرداد : هنوز هیچ نظری ندارم چه خاکی به سر بریزم

یه هفته وقت دارم و پایه رو آزمون میدم اون هم من که فروردین پایه رو جمع نکردم

9 خرداد : جمع بندی کل دوازدهم
چقدر قراره دوازدهم بخونم خدا میدونه

فکر کنم حدودا همین جاها باشه که آزمونای سه روز یکبار من شروع میشه

23 خرداد : جمع بندی دینی و فارسی و شیمی و فیزیک

بین سه پایه دینی یازدهم کمتر خوندم
مبحث ادبیات هنوز لغتام مونده امیدوارم تا اون موقع خونده باشم

شیمی دهم فصل 3 و یازدهم فصل 2 و 3 و دوازدهم مسائل فصل 2 و 3

فیزیک دوازدهم فصل 3 رو تا جایی که میتونستم پیچوندم نخوندم

یازدهم کلا از وسطای فصل یک تا اخرش
دهم یکم فصل آخرش اینا چیزاییه که توش میلنگم

6 تیر : جمع بندی عربی و زبان و ریاضی و زیست
عربی یکم قواعد و تحلیل صرفی و زبان گرامر
ریاضی آمار دقیق ندارم از وضعیتم و زیست گیاهیای پایه
و یازدهم فصل 6 و 7

13 - 20 - 27 تیر : آزمون های مطابق با کنکورمونه

البته اگه تاریخا و برنامه رو عوض نکنن اینجوریه

 


میدونم خیلیی جاها کم کاری کردم و خیلی جاها عجیب خوندم

اما نمیتونم عقب برگردم و متنفرم که شعاری حرف زده باشم

درسته روزای اول که شروع کردم گفتم پزشکی میخوام یا دارو و این حرفا

ولی بعدنا فهمیدم من عاشق کارای تحقیقاتی ام

مخصوصا زمانایی که میخوام راجب چیزی حرف بزنم تو کنفرانس ها

حقیقتا لحظه ای که بالای سکو میرم و همه توجه ها به منه یکی از بزرگترین لحظاتمه

درسته استرس بالایی رو تجربه میکنم اما در عین حال با صدای رسا حرف میزنم و توجه همه رو جلب میکنم

میدونم تهش هرچی که خدا به صلاحم بدونه اتفاق میفته

ولی ازش میخوام کمکم کنه و آره من هیچی جز این انگیزه لعنتی ندارم

 

بعد کنکورم میخوام یه لیست درست کنم و یکی یکی کارایی که میخوام رو انجام بدم

راستی نتونستم اکتیو و دی اکتیو شدن و لوگ اوت کردنام به اینستا رو کنترل کنم

پس پیجمو دادم به یکی از دوستام تا رمزشو برام عوض کنه و تا کنکور برام نگه داره

پس مشکل فضای مجازیم حل شده و الان بزرگترین مشکل من خوابمه

دیروز هم قرص فلوکسیتین گرفتم پس اضطرابمم کنترل میشه ایشالا

هر روز پست میذارم و راجب وضعیتم با خودم حرف میزنم
گفتم که اگه نخواستین دنبال کنین مطالب رو چیزی از دست ندادین

  • Rosa Morningstar
  • Tuesday 16 Ordibehesht 99

از پس گریه هایش گذشت

میدونی بارها گفتم هزاران دلیل وجود داره که ناراحت باشی و غصه بخوری

حتی یه وقتایی اینقدر زیاد که ممکنه به هرکار و هرچیزی فکر کنی

مثلا خودکشی ولی خب میدونی این یه راه حل دائمی برای مشکل موقتیه

همینه که باعث شده مزخرف باشه

برای همین یه وقتایی میشه گفت کسی که اینکارو کرده خیلی ضعیف بوده که از اون مشکل نگذشته

یا چمیدونم اینقدر قوی بوده که تونسته از همه چیز دل بکنه

ولی من وسط تستای تابع ریاضی دوازدهمم نیومدم از خودکشی بنویسم :/

یهو از کمردرد پریودیم خسته شدم و از صندلی بلند شدم و گفتم یکم استراحت کنم

یهو یاد یه جمله افتادم که چند وقت پیش خوندم

بزرگترین توهین به یک انسان، انکار رنج اوست

حقیقتا به دلم نشست

چون ما هروقت که از غصه های یکی شنیدیم گفتیم احمقیا برو ببین بیرون مردم چه بدبختیایی دارن

مثلا میبینی یکی شکست عشقی خورده بعد بهش میگی این بچه های کار رو نگاه کن آخه

ببین چقدر زندگیشون سخت تره ببین فلانه ...

یا طرف به نون شبش محتاجه اونوقت تو غصه اینو میخوری؟

هیچوقت درد کسی که داره با اون چیز دست و پنجه نرم میکنه برای کسی ملموس نیست

کسی که یکی از اعضای خانوادش یا خودش بیماری داره یا هزارتا مثال دیگه

فقط میخوام بگم آدما سعی میکنن تو خودشون بریزن درداشونو

اما گاهی نیاز دارن که یه جا بیان کنن نه برای اینکه نظرات ما رو بشنون برای اینکه به یکی گفته باشن

شاید این وبلاگ نویسی هم برای این من و امثال من رو مشغول کرده که شده سنگ صبورمون

یه جا که دردامون رو مینویسیم یا خاطراتمون یا چیزایی که برامون جالبن

نمیشنویم که مسخره بشیم یا دردامون کوچیک شمرده شه فقط مینویسیم که گفته باشیم

من هم از چند روز وحشتناک و فکرای وحشتناک عبور کردم

حقیقتا دو شبش بیشتر سخت گذشت بهم چون احساس میکردم گذشتن ازش برام خیلی سخت باشه

چن روز بعد متوجه شدم که تاثیر بدی روی اعصابم گذاشته

ولی خب باز از جام بلند شدم چون این تنها کاریه که میتونم

که مثل همیشه خودم دستای خودمو بگیرم خودم خودمو بغل کنم و به خودم دلداری بدم

که به خودم بگم خودتو با ترسات خفه نکن من اینجام و برای همیشه میمونم

احساس میکنم این نوشته انسجام نداره ولی خب فقط میخواستم بنویسم

تا کنکور روزای استرس آوری رو دارم اما ازش میگذرم چون اگه نگذرم اون ازم میگذره

 

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 14 Ordibehesht 99
بدلندز تشبیهی فیزیکی از ذهن منه

که به سرزمین های فرسایش یافته

و غیرقابل کشت گفته میشه
موضوعات
پیوندها