107 روز روزشماری من

خب امروز تاریخ کنکور 99 مشخص شد

3 ماه و 16 روز باقی مونده یا میشه گفت 108 روز

و خب چون من کنکور هنر هم میدم یه روزش رو حذف میکنم و میگم 107 روز برام مونده

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت ولی کنکور هیچوقت عادلانه نبوده اینو میدونید

فقط باید تا روز آخر ادامه داد و کم نیاورد

یکی از سال یازدهمش پیوسته خونده و الان خسته شده

یکی هم از عید شروع کرده و الان کلییی به نفعشه

اون اولیه استراحتی نداشته و الان خستس دومیه استراحتشو کرده و الان داره پرانرژی ادامه میده

ولی خب اصلا و ابدا نمیخوام به این چیزا فکر کنم

میخوام امروز وضعیت الان خودمو آنالیز کنم


دقیق که نگاه میکنم حتی یادم نمیاد سه ماه دی تا اسفندم چطور گذشت

یجورایی جمع بندی فروردین ماهمو خراب کردم

و اردیبهشتم بهتر شروع شد

تا جایی که یادم میاد همش استارت بوده و استارت و استارت

همش جمعه های ازمون خوردم زمین و اتاقمو مرتب کردم و شنبه دوباره با برنامه هفته جدید شروع کردم

ولی اینقد احمق بودم که هروقت با خانوادم دعوا کردم با خودم لج کردم و درس نخوندم

هروقت مهمون اومد و رعایت حالمو نکرد بیشتر تو گوشه اتاقم خزیدم و درس نخوندم

یا حتی وقتایی که پریود شدم و درد داشتم سریع بهونه کردم و از درس دور شدم

ولی آخه چرا ؟ با کی لج میکنم ؟ خودم به نابودی خودم بلند میشم؟

هولی شت اصلا وضعیت جالبی نیست

اما از این لحظه قول میدم دیگه اینکارو نکنممم

 


اما اهداف

19 اردیبهشت : جمع بندی نسبی نیم سال اول دوازدهم و یکم نیمسال دوم

26 اردیبهشت : جمع بندی نسبی نیم سال دوم دوازدهم
و توجه ویژه به مبحث مشتق و فصل 3 فیزیک اگه هموقت شد مسائل شیمی 1


2 خرداد : هنوز هیچ نظری ندارم چه خاکی به سر بریزم

یه هفته وقت دارم و پایه رو آزمون میدم اون هم من که فروردین پایه رو جمع نکردم

9 خرداد : جمع بندی کل دوازدهم
چقدر قراره دوازدهم بخونم خدا میدونه

فکر کنم حدودا همین جاها باشه که آزمونای سه روز یکبار من شروع میشه

23 خرداد : جمع بندی دینی و فارسی و شیمی و فیزیک

بین سه پایه دینی یازدهم کمتر خوندم
مبحث ادبیات هنوز لغتام مونده امیدوارم تا اون موقع خونده باشم

شیمی دهم فصل 3 و یازدهم فصل 2 و 3 و دوازدهم مسائل فصل 2 و 3

فیزیک دوازدهم فصل 3 رو تا جایی که میتونستم پیچوندم نخوندم

یازدهم کلا از وسطای فصل یک تا اخرش
دهم یکم فصل آخرش اینا چیزاییه که توش میلنگم

6 تیر : جمع بندی عربی و زبان و ریاضی و زیست
عربی یکم قواعد و تحلیل صرفی و زبان گرامر
ریاضی آمار دقیق ندارم از وضعیتم و زیست گیاهیای پایه
و یازدهم فصل 6 و 7

13 - 20 - 27 تیر : آزمون های مطابق با کنکورمونه

البته اگه تاریخا و برنامه رو عوض نکنن اینجوریه

 


میدونم خیلیی جاها کم کاری کردم و خیلی جاها عجیب خوندم

اما نمیتونم عقب برگردم و متنفرم که شعاری حرف زده باشم

درسته روزای اول که شروع کردم گفتم پزشکی میخوام یا دارو و این حرفا

ولی بعدنا فهمیدم من عاشق کارای تحقیقاتی ام

مخصوصا زمانایی که میخوام راجب چیزی حرف بزنم تو کنفرانس ها

حقیقتا لحظه ای که بالای سکو میرم و همه توجه ها به منه یکی از بزرگترین لحظاتمه

درسته استرس بالایی رو تجربه میکنم اما در عین حال با صدای رسا حرف میزنم و توجه همه رو جلب میکنم

میدونم تهش هرچی که خدا به صلاحم بدونه اتفاق میفته

ولی ازش میخوام کمکم کنه و آره من هیچی جز این انگیزه لعنتی ندارم

 

بعد کنکورم میخوام یه لیست درست کنم و یکی یکی کارایی که میخوام رو انجام بدم

راستی نتونستم اکتیو و دی اکتیو شدن و لوگ اوت کردنام به اینستا رو کنترل کنم

پس پیجمو دادم به یکی از دوستام تا رمزشو برام عوض کنه و تا کنکور برام نگه داره

پس مشکل فضای مجازیم حل شده و الان بزرگترین مشکل من خوابمه

دیروز هم قرص فلوکسیتین گرفتم پس اضطرابمم کنترل میشه ایشالا

هر روز پست میذارم و راجب وضعیتم با خودم حرف میزنم
گفتم که اگه نخواستین دنبال کنین مطالب رو چیزی از دست ندادین

  • Rosa Morningstar
  • Tuesday 16 Ordibehesht 99

از پس گریه هایش گذشت

میدونی بارها گفتم هزاران دلیل وجود داره که ناراحت باشی و غصه بخوری

حتی یه وقتایی اینقدر زیاد که ممکنه به هرکار و هرچیزی فکر کنی

مثلا خودکشی ولی خب میدونی این یه راه حل دائمی برای مشکل موقتیه

همینه که باعث شده مزخرف باشه

برای همین یه وقتایی میشه گفت کسی که اینکارو کرده خیلی ضعیف بوده که از اون مشکل نگذشته

یا چمیدونم اینقدر قوی بوده که تونسته از همه چیز دل بکنه

ولی من وسط تستای تابع ریاضی دوازدهمم نیومدم از خودکشی بنویسم :/

یهو از کمردرد پریودیم خسته شدم و از صندلی بلند شدم و گفتم یکم استراحت کنم

یهو یاد یه جمله افتادم که چند وقت پیش خوندم

بزرگترین توهین به یک انسان، انکار رنج اوست

حقیقتا به دلم نشست

چون ما هروقت که از غصه های یکی شنیدیم گفتیم احمقیا برو ببین بیرون مردم چه بدبختیایی دارن

مثلا میبینی یکی شکست عشقی خورده بعد بهش میگی این بچه های کار رو نگاه کن آخه

ببین چقدر زندگیشون سخت تره ببین فلانه ...

یا طرف به نون شبش محتاجه اونوقت تو غصه اینو میخوری؟

هیچوقت درد کسی که داره با اون چیز دست و پنجه نرم میکنه برای کسی ملموس نیست

کسی که یکی از اعضای خانوادش یا خودش بیماری داره یا هزارتا مثال دیگه

فقط میخوام بگم آدما سعی میکنن تو خودشون بریزن درداشونو

اما گاهی نیاز دارن که یه جا بیان کنن نه برای اینکه نظرات ما رو بشنون برای اینکه به یکی گفته باشن

شاید این وبلاگ نویسی هم برای این من و امثال من رو مشغول کرده که شده سنگ صبورمون

یه جا که دردامون رو مینویسیم یا خاطراتمون یا چیزایی که برامون جالبن

نمیشنویم که مسخره بشیم یا دردامون کوچیک شمرده شه فقط مینویسیم که گفته باشیم

من هم از چند روز وحشتناک و فکرای وحشتناک عبور کردم

حقیقتا دو شبش بیشتر سخت گذشت بهم چون احساس میکردم گذشتن ازش برام خیلی سخت باشه

چن روز بعد متوجه شدم که تاثیر بدی روی اعصابم گذاشته

ولی خب باز از جام بلند شدم چون این تنها کاریه که میتونم

که مثل همیشه خودم دستای خودمو بگیرم خودم خودمو بغل کنم و به خودم دلداری بدم

که به خودم بگم خودتو با ترسات خفه نکن من اینجام و برای همیشه میمونم

احساس میکنم این نوشته انسجام نداره ولی خب فقط میخواستم بنویسم

تا کنکور روزای استرس آوری رو دارم اما ازش میگذرم چون اگه نگذرم اون ازم میگذره

 

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 14 Ordibehesht 99

نویسنده میخواست بمیرد

دیگه داغون تر از اینکه داغ شی و فقط هق هق کنی؟

سخته سخته سخته :)

حتی اینکه نمیتونی شرحش بدی که بهتر شی هم سخت ترش میکنه :)

 

  • Rosa Morningstar
  • Saturday 13 Ordibehesht 99

بیزار

وان که سخت دیوانه زندگی بود از نفس کشیدن خود بیزار شد :)

  • Rosa Morningstar
  • Sunday 31 Farvardin 99

خداحافظی 2 گمونم 🤔😶

And yes, perhaps the worst thing that happened to me was that my heart fell in love

with someone who removed me from his own life for no Special reason

The most ridiculous thing is that he behaves in a way that

seems to make him regret that he once had his life with me.

But I'm so stupid that if time goes back I will choose him again

because the most beautiful thing about us

was that we fell in love with someone we were and nothing more nonsense

I spent all my feelings and love for someone I am no longer a stranger to.

And that upsets me because I'm the kind of person I never thought I would be

And that might be the answer to your question of why i changed so much

I tried to change Just to cover up my cries and missing with my laughter

And maybe the point is, everyone who saw me laughing believed in how happy I was.

This added to my pain

And maybe all my dancing is a cry for help from my soul too

I thought many times that these would end.

that In the middle of the night, he will calmly tell me that he misses me

And he wish that never left me so easily

And I wonder do you still love me?

And I know I can't hear him say he loves me more than anything

But I wish I could hear that

And what should I do? When I can't let go of loving someone

Can I break my heart in the hope that one day he will realize that no one can love him like I do?

Or can I try to be able to love someone half of him?

No, I can't do anything , but allow my soul to be torn to pieces in the days and nights

But I'm afraid the day will come and I have nothing left

It's funny that I didn't write this nonsense on my blog for the first time and chose here insted 

yup fuck that life and everything

  • Rosa Morningstar
  • Saturday 30 Farvardin 99

غیرمنتظره!

یهو بری سایت کانون و ترازتو ببینی و شده باشی 6000 و خورده ای!

ینی برگی نموند که نریخته باشه

میشه ی اسپری فیکس کننده بزنم همینجوری بمونه؟

هوولی مولی

فک کنم جدا یه اتفاق غیر منتظره این وسط رخ داده!

مثلا خدا اشتباه کرده میخواسته خوشبختی و تصمیمات خوب رو بفرسته سمت یکی دیگه فرستاده برای من :/

خلاصه بگم اینقد ذوق دارم که برنامه شنبه رو از الان میخوام شروع کنم و بعدا بخوابم!

و آره من چه سبزم امروز😻

چشم شیطووووووون کوووووووووووووور گوششم کرررر یوقت خودمو چشم نزنم😂🧿

خدایا هرچی به صلاحمه همون باشه؟ خودت میدونی دیگه نوکرتم🤲

  • Rosa Morningstar
  • Saturday 30 Farvardin 99

خداحافظی زیبای من1

اونجوری که میخواستم نشد ولی نوشتم و حتی ادیت نزدم و آره اون چیزی که میخوام رو فردا مینویسم

  • Rosa Morningstar
  • Friday 29 Farvardin 99

غرغر تایم

خیلی مزخرفه که هرچقدر تلاش میکنم که بتونم خودم باشم بازم یه چیز هست که همیشه جلوی من رو بگیره

مثلا من دوست دارم پیج اینستام باز باشه مشکلی با عکس گرفتن با موی بی حجابم و به اشتراک گذاشتنشون نداشته باشم

ولی خب مثلا فلانی اسکرین میگیره به فلانی نشون میده! یا همه میبینن یا فلان میشه بهمان میشه ...

جالبه تو همون حجاب داراش هم مشکله خانوم (مامانم) خوشش نمیاد!

(این حرفاش باعث میشه من پیج شخصی اینستا داشته باشم و عکسای خودمو به اشتراک بذارم)

هشتک متنفرم از این شهر لنتی متنفرم متنفرم متنفرم

یا لباسایی که میخرم باید مطابق سلیقه مامانم باشه یه وقتایی میگم فلان لباسیو دوس دارم تایید میکنه

ولی وقتی میریم خرید معمولا چیزی که میخواد با چیزی که میخوام متفاوته و من باید چیزیو انتخاب کنم که اون میخواد

اونوقت چرا چون چیزی که میخوام از نظر اون یجوریه یا چمیدونم برای این محیط مناسب نیست

من از زندگی تو این قبرستون لنتی متنفرمممممم از این مردم لنتی متنفرمممم

از تمام ادمایی که با نظر دادنای احمقانشون زندگی امثال منو جهنم کردن متنفرم

حتی با اینکه ربطی نداره ولی از داییم هم متنفرممممم

یا وقتی میگم میخوام اینجوری موهام رنگ شه مامانم بهم نگه نه دوست ندارم!

سعی کردم منطقی بام حرف بزنیم ازش دلیل خواستم که چرا آخه؟

دوست نداری مثلا کسی منو با موهای رنگ شده ببینه؟ چه فایده داره پشت مو رنگ شه جلوش نه؟

میگه بهت نمیاد! خب اصلا شاید بهم بیاد! اگه هم نیاد به درک موی خودمه اینطوری نیست؟

متنفرم از اینکه هنوز باهام مثل یه بچه رفتار میشه خسته شدم که همیشه ازم قدرت انتخاب رو گرفته

جالبه وقتی اززن ها و حقوقشون و این چیزاحرف میزنم تایید میکنه و ...

ولی یه روزایی یهو میبینی وسط بحث میگه شوهر کردی هر غلطی خواستی بکن!

نمیدونم شوخیه یا جدی ولی میدونم که خودش میدونه از مخالفین سرسخت ازدواجم

اصلا من شاید هیچوقت نخوام ازدواج کنم ... هیچوقت نخوام تشکیل خانواده بدم

ینی من به عنوان یک انسان حق مستقل شدن و انتخابات خودمو ندارم؟

ینی ... اینقد بهم میریزم که حتی نمیتونم راجبش حرف بزنم

من که نمیتونم تا آخر زندگیم بر اساس چیزی که اون میخواد عمل کنم!

چرا خانواده های ماها یاد نمیگیرن با انتخابات و تصمیمات ما کنار بیان؟

چرا همیشه سعی دارن کنترل کنن؟ نمیخوام جزو اونایی باشم که میگن مرغ همسایه غازه

ولی نگا کن آخه ...

گاهی وقتا مامانم با این کاراش زندگیو برام جهنم میکنه

فقط یه چیز رو میدونم اونم اینه که اگه اگه اگه یه روزی بچه دار شم

از روش تربیتی خانوادم استفاده نمیکنم نه که از چیزی که هستم ناراضی باشم

ولی یه چیزایی اگه یه جور دیگه پیش میرفت بهتر بود

این پست صرفا غرغر اینجانبه تامام

  • Rosa Morningstar
  • Tuesday 26 Farvardin 99

به یاد آوری اشک هایش نشست و گریست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Rosa Morningstar
  • Friday 22 Farvardin 99

مغرور نشو

بیشتر بند بازها قبل از تموم کردن مسیر کشته میشن!!

چون فکر میکنن رسیدن ولی هنوز روی سیم هستند...

اگر هنوز سه قدم دیگه باقی مونده باشه
و تو این قدم‌ها رو با غرور برداری،
اگر فکر کنی شکست ناپذیری،
میفتی و میمیری!!

  • Rosa Morningstar
  • Friday 22 Farvardin 99
بدلندز تشبیهی فیزیکی از ذهن منه

که به سرزمین های فرسایش یافته

و غیرقابل کشت گفته میشه
موضوعات
پیوندها